۷- همبند شدن با زندانی مجنونی که همه از او فرار میکردند
تاریخ انتشار: ۳ بهمن ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۹۱۲۶۹۷
عصام با اندامی درشت چهرهای شبیه قاتلها داشت و یک سیگاری تمام عیار بود اما مجبور شدم کنار او در یک سلول کوچک بمانم و شبها از ترس نمیتوانستم بخوابم.
به گزارش ایران اکونومیست، «5 هزار روز در برزخ» عنوان کتابی است که «حسن سلامه» اسیر فلسطینی در حدود 200 صفحه آن را تدوین کرده و شامل داستانهایی شنیدنی از شرایط غیرانسانی وی در سلول انفرادی زندانهای رژیم اشغالگر است که آن را شبیه به زندگی در دنیای مردگان توصیف میکند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
فصلهای ابتدایی این کتاب شرایط بغرنج و عجیب اسرا در سلولهای انفرادی را وصف میکند؛ سلولهایی با طول 2 متر و عرض یک متر که پر از انواع حشرات و حیوانات موذی و آزاردهنده است و اسرا دائما در معرض حملات شبانه نگهبانان قرار دارند. حسن سلامه که در یک عملیات کماندویی منجر به کشته و زخمی شدن دهها صهیونیست شده بود به خوبی توضیح میدهد که علیرغم همه محدودیتهای وحشتناک در زندان اما هرگز تسلیم نشد و دشمن را مجبور کرد تا به خواستههای او تن بدهد.
«خالد مشعل» رئیس سابق دفتر سیاسی جنبش حماس و رهبر این جنبش در خارج نیز مقدمهای برای این کتاب تدوین کرده است.
ترجمه این کتاب در قالب نقل قول از زبان نویسنده آن به صورت خلاصه در چند فصل ارائه میشود.
آمدن «تیسیر سلیمان»
بعد از گذشت حدود یک ماه از اسارت من در سلول انفرادی، افسر اطلاعاتی دشمن خبر داد که یک اسیر امنیتی قرار است به این بخش منتقل شود. با وجود اینکه حضور دو نفر در یک سلول کوچک بسیار شخت بود ما من بینهایت احساس خوشحالی میکردم زیرا کسی میآمد که میتوانستم دردهایم را با او تقسیم کنم و با یکدیگر نماز جماعت بخوانیم؛ به ویژه نماز جمعه که اسرا در زندان از آن محروم هستند.
قرار بود برادری بیاید که میتوانستم با او حرف بزنم و بخندم و غذا بخورم. این شادی وصفنشدنی بود و خدا را شکر کردم؛ علیرغم اینکه هرگز آرزو نمیکنم هیچ یک از برادران و دوستانم پا به چنین جایی بگذارند اما آنقدر خوشحال بودم که نمیتوانم فراموش کنم. البته نمیدانستم این اسیر امنیتی کیست و بعدا متوجه شدم او «تیسیر سلیمان» از اسرای قدس است. او یکی از رهبران جنبش حماس بود که حکم حبس ابد برایش صادر کرده بودند و من قبلا او را میشناختم.
تیسیر سلیمان وارد سلول شد و چشمانش این زندگی واین وضعیت را باور نمیکرد. انسان سرشت و طبیعتی اجتماعی دارد و با شادی دیگران شاد و با غم آنها ناراحت میشود. اما اسرا در سلول انفرادی از همه اینها محرومند و معنای زندگی برای آنها مرده است. این روشی جنایتکارانه برای انتقام از اسراست. آمدن تیسیر سلیمان تا حد زیادی مصیبتهایم را کم میکرد. با وجوداوضاع دردناکی که داشتم اما روز ورود تیسیر به سلول برایم روز بسیار خوبی بود.
من بسیار علاقه داشتم از احوال سایر اسرا آگاه شوم و در این باره از او سوال کردم. همچنین تلاش داشتم هرکاری که میتوانم برای پذیرایی و استقبال از مهمان جدیدی که آمده بود انجام دهم؛ هرچند بسیار دردکشیده و خسته بودم. من شخصیتی اجتماعی دارم و دلم میخواهد با انسانها زندگی کنم و البته این یک زندگی عادی است. من و تیسیر تصمیم گرفتیم که خودمان را با هرچیزی میتوانیم مشغول کنیم: ورزش، خواندن کتا، تماشای تلویزیون و ... تیسیر هم کتابهای و وسایل و لباسهایی با خودش آورده بود که از آن استفاده میکردیم.
قصه موش
یکی از چیزهای جالبی که از آن دوره به یاد دارم قصه موشی است که داخل سلول بود و با وجود این موش، تیسیر نمیتوانست بخوابد. ما شروع به جستجوی موش در سلول کردیم و تا زمانی که او را پیدا نمیکردیم نمیتوانستیم بخوابیم. بعد از یک ساعت موش را گرفتیم و آن را داخل یک کیسه پلاستیکی گذاشتیم که به زندانبان تحویل بدهیم تا ببیند ما چه اوضاعی در این سلول داریم. اما موش ناگهان از کیسه فرار کرد و ما مجددا به دنبال آن گشتیم.
در نهایت توانستیم موش را بگیریم اما متاسفانه مرده بود و جسدش را تحویل اداره زندان دادیم. اما هیچ گونه رسیدگی به وضعیت ما انجام نشد و آنها حتی به این شرایط خندیدند.
فوت پدر تیسیر سلیمان
یکی از بدترین اتفاقات برای ما زمانی بود که خبر بیماری پدر تیسیر را از یکی از نفوذیهای خود به نام احمد شنیدیم. بعد از مدتی احمد به من خبر داد که پدر تیسیر از دنیا رفته است و اکنون من باید این خبر را به او میدادم اما چگونه؟ از خدا کمک خواستم و سر بحث را با تیسیر باز کردم و قبل از اینکه حرفی بزنم فهمید چه اتفاقی افتاده است. به او دلداری دادم و خدا را شکر او انسان محکمی بود و با قدرت این مسئله را پذیرفت. اما واقعا روزهای دردناکی را سپری میکردیم و تنها راهی که داشتیم صبر و توکل به خدا بود. واقعا هیچ راه حل دومی وجود نداشت.
آمدن تیسیر به سلول تاثیر زیادی بر زندگی من داشت و مرا برای غلبه بر بسیاری از سختیها قدرتمندتر کرد. البته جا برای هر دو ما در سلول بسیار تنگ بود و زمانی که یکی از ما به حمام میرفت سلول برای آن یکی شبیه به سونا (حمام بخار) میشد. به ویژه اینکه سلول هیچ منفذی برای ورود و خروج هوا نداشت. ما مرگ را به معنای واقعی کلمه هرلحظه احساس میکردیم و هر زمان که به آن روزها فکر میکنم متعجب میشوم که واقعا چگونه این دوره را گذراندم؟! تنها خدا بود که به ما کمک میکرد.
بنابراین ما تصمیم گرفتیم از اداره زندان بخواهیم تا هر یک از ما را در سلولهای جداگانه کنار هم قرار بدهند یا اینکه شرایط سلول را بهتر کرده و دست کم پنجرهای برای ورود و خروج هوا در آن نصب کنند. اما مسئولان زندان نپذیرفتند و اوضاع به همین منوال ادامه پیدا کرد. اما تلاشهای ما برای تغییر شرایط ادامه داشت و با تیسیر تصمیم گرفتیم اداره زندان را مجبور کنیم تا ما را به یک سلول دیگر انتقال دهند یا سلولهایمان را کنار هم جدا کنند.
هم نشینی با عصام، زندانی مجنونی که همه از او فرار میکردند
من و تیسیر نقشه کشیدیم بگوییم که مشکلی بینمان پیش آمده و یکی از ما نمیخواهد به سلول برگردد. من گفتم که در سلول نمیمانم و سپس مسئولان زندان من را گرفتند و نزد مدیر زندان بردند. مدیر زندان خواسته من را نپذیرفت و دو گزینه را پیش روی من قرار داد: اینکه به سلول خودم کنار تیسیر برگردم یا اینکه مرا به سلول شماره 15 که یک زندانی دیوانه در آن است منتقل خواهند کرد.
نه تنها در این بخش بلکه در کل زندانهای رژیم اشغالگر اسرا هیچ حقی ندارند. چارهای نداشتم و باید روی حرفی که زده بودم میایستادم. از مدیر زندان خواستم حداقل سلول این زندانی را تمیز کنم و او هم موافقت کرد. البته این موافقت نوعی شکنجه بود و او بسیار دلش میخواست این زندانی دیوانه من را آزار بدهد. این زندانی فردی به نام عصام بود که من قبلا خیلی به او کمک کرده بودم و دلم برایش میسوخت و دوست داشتم همچنان کمکش کنم.
عصام اندام بسیار درشتی داشت و من به تنهایی حریفش نبودم اما با دیدگاهی انسانی به او نگاه میکردم و اینکه نیاز به کمک دارد. من روی این حساب کرده بودم که عصام به زندگی منظم و تمیز در سلول عادت ندارد و به همین دلیل بعد از اینگه سلول را نظافت کردم نمی تواند تحمل کند و این سلول را ترک خواهد کرد. سلول اوواقعا کثیف و مملو ار انواع حشرات بود. واقعا وحشتناک بود و من شروع به تمیز کردن سلول کردم.
تمیز کردن این سلول بیش از 3 ساعت طول کشید و بعد از آن عصام که یک بیمار روانی بود وارد سلول شد. من واقعا از صمیم قلب دلم برای این جوان میسوخت و گریه میکردم؛ جوان بدبختی که به این مرحله از بیماری روانی و جنون رسیده و همه از او فرار میکردند و این جوان بینوا را در دست صهیونیستهای وحشی که رحم و مروتی ندارند تنها گذاشته بودند.
عصام نیاز به درمان داشت و باید یک روانپزشک متخصص برایش میآوردند اما هیچ کس به او اهمیت نمیداد. خدا را شکر عصام رفتار آرامی با من داشت و این به دلیل کمکهایی بود که قبلا به او کرده بود. عصام را به حمام بردم و شستم و ناخنهایش را گرفتم و برایش لباسهای تمیز آوردم و روی تخت نشاندم و با او صحبت کردم. عصام خیلی گرسنه بود برایش غذا آوردم و با او مهربان بودم. کنترل تلویزیون را هم اجازه دادم در دست او باشد.
عصام یک سیگاری تمام عیار بود و دائما سیگار میکشید و من اصلا نمیتوانستم بوی سیگار را تحمل کنم اما صبر کردم و زندگی من با یک زندانی امنیتی که از بیماری روانی رنج میبرد آغاز شد. چهره او شبیه قاتلها بود. شرایط عصام بهتر شده بود و نقشه اداره زندان برای آزار و اذیت من توسط او کارساز نبود. با این وجود شبها از ترس اینکه رفتار ترسناکی از او سر نزند خیلی کم میخوابیدم اما خدا شاهد است که هرگز در حقش کوتاهی نکردم.
خیلی خوشحال بودم که اوضاع عصام بهتر شده اما یک بار زمانی که ما را برای تفتیش به خارج از سلول بردند عصام گفت که نمیخواهد برگردد و من واقعا نمیدانستم علت چیست. اداره زندان من را متهم کرد و همه تعجب کردند که چه اتاقی افتاده است. من هم شوکه بودم و گفتم خودم عصام را قانع میکنم که به سلول برگردد اما به من خبر دادند که او میخواهد به زندگی سابقش برگردد. عصام بیمار بود و روش من برای درمان او جواب نمیداد؛ زیرا نیاز به دارو و پزشک متخصص داشت. او دیگر به سلول برنگشت.
احساس کردم این لطفی از جانب خداوند است و میتوانم راحت بخوابم. تنها خدا میداند که چه حالی داشتم. زمانی که خبر به سایر اسرا رسید و فهمیدند اداره زندان مرا در سلول یک فرد بیمار روانی انداخته، برادران اسیر ما اعتراضاتی به راه انداختند و بعد از آن خبر رسید که مسئولان زندان قصد دارند به اوضاع سلول من و تیسیر رسیدگی کنند و به مدت یک هفته باید تیسیر در کنار من بماند تا اوضاع سلول قدیمیمان بهتر شود.
من ابتدا این مسئله را نپذیرفتم و ترسیدم که ما را بازی بدهند اما مدیر زندان گفت که یک هفته بیشتر طول نمیکشد. بعد از یک هفته اداره زندان به وعده خود عمل نکرد و از من و تیسیر خواست تا باهم به همان سلول برگردیم اما ما نژذیرفتیم و اعتراض کردیم. آنها عصام را به سلول قدیمی که اوضاعش بهتر شده بود بردند البته وضعیت به گونهای نبود که بخواهیم به او حسادت کنیم زیرا سلولها یکی از یکی بدتر بودند.
اما در نهایت ما موافقت کردیم که به همان سلول قدیمی خود برگردیم و عصام هم به سلول خودش برگشت. این قصه من و زندانی روانی و اداره زندان رژیم اشغالگر بود که فقط با دید نژادپرستانه به فلسطینیان نگاه میکند و هیچ روشی جز سرکوب برای تعامل با ما ندارد.
ادامه دارد...
منبع: خبرگزاری تسنیم
منبع: ایران اکونومیست
کلیدواژه: اداره زندان مدیر زندان سلول ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۹۱۲۶۹۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
دستیابی محققان به یک هدف درمانی جدید برای کنترل آسیب های مغزی
محققان با بررسی خصوصیات یک پروتئین خاص موجود در خون به یک هدف درمانی جدید برای کنترل آسیبهای ناشی از ضربات مغزی از طریق مسدود کردن این پروتئین دست یافتند.
به گزارش ایرنا از تارنمای «مدیکال اکسپرس»، برای بسیاری از بیماران که هر ساله از جراحت مغزی تروماتیک (ضربهای) جان به در میبرند، نتایج درمانی تفاوت زیادی با هم دارند. این جراحتها نه تنها میتواند منجر به از دست دادن هماهنگی، افسردگی، تحریکپذیری (impulsivity) و دشواری در تمرکز شود بلکه همچنین ریسک بروز زوال عقل در آینده را نیز افزایش میدهد.
فقدان درمانهای مناسب برای چنین مشکلات گستردهای موجب شد که یک تیم از دانشمندان در «موسسه گلادستون» در آمریکا ضمن تحقیقاتی کشف کنند که جراحتهای ضربهای مغز چگونه در سطح مولکولی موجب تخریب عصبی (neurodegeneration) میشوند. آنها همچنین این مساله را بررسی کردند که برای جلوگیری از آسیبهای بلندمدت چگونه باید آن فرایند را هدف قرار داد.
دکتر «جائه کیو ریو» از مدیران برنامه علمی در آزمایشگاه دکتر «کاترینا عکاساوغلو» در موسسه گلادستون در این زمینه گفت: ما بر آن شدیم که به این سوال بنیادین بپردازیم که در مغز پس از ضربه دقیقا چه اتفاقی روی میدهد که موجب فرایند آسیب و تخریب نورونها میشود.
بسیاری از جراحتهای ناشی از ضربه مغزی بر اثر سقوط، تصادف رانندگی یا حملات خشونتآمیز روی میدهد اما بسیاری از آنها نیز در جریان سوانح ورزشی یا عملیات نظامی مانند انفجارها روی میدهد. در هر مورد، نیروی خارجی به اندازه کافی قدرت دارد که موجب تکان خوردن مغز در داخل جمجمه می شود و در نتیجه مانع بین مغز و خون شکسته شده و خون وارد می شود.
ریو گفت: ما میدانستیم که یک پروتئین خاص خون به نام «فیبرین» پس از جراحت ضربه مغزی در داخل مغز وجود دارد اما تاکنون نمیدانستیم که این پروتئین در آسیب مغزی پس از ضربه نقش سببی (causative ) دارد.
در بیماریهایی مانند آلزایمر و «ام اس» نشت غیرطبیعی خون در داخل مانع خون-مغز موجب می شود که فیبرین وارد بخش های مسئول عملکردهای شناختی و حرکتی در مغز شود که این منجر به زوال و تخریب عصبی میشود. اما در این مورد، خود جراحت ضربه مغزی موجب نشت خون به درون مغز می شود.
این مطالعه جدید برای اولین بار نشان داد که فیبرین موجب می شود سلول های ایمنی خوب به سلول های بد تبدیل شوند و این مساله موجب التهابات خطرناک و آزاد شدن مواد سمی کشنده عصبها (نورون ها) می شود.
تیم تحقیقاتی گلادستون از فناوری تصویربرداری پیشرفته برای مطالعه مغز موش ها و همچنین مغز افراد دچار شده به آسیبهای ضربه مغزی استفاده کرد. در هر دو مورد موش و انسان، فیبرین به همراه سلول های ایمنی فعال شده حضور داشت.
به گفته ریو، در این تحقیق مشخص شد که فیبرین این سلول های ایمنی را فعال می کند. ما درک کردیم که اگر بتوانیم فیبرین را مسدود کنیم، میتوانیم از ایجاد این تاثیرات سمی جلوگیری کنیم، اما این کار باید به شکلی دقیق انجام شود. این محققان از ابزارهای ژنتیکی با یک جهش خاص در فیبرین استفاده کردند که می تواند مانع از فعال سازی سلول های ایمنی توسط فیبرین شود بدون اینکه بر توانایی مفید این پروتئین برای لخته کردن خون تاثیر بگذارد.
«لنارت موکی» مدیر موسسه بیماریهای عصبی گلادستون در این خصوص توضیح داد: این مطالعه یک راهبرد بالقوه جدید برای از بین بردن تاثیرات مخرب آسیبهای مغزی را شناسایی کرده است.
وی افزود: آسیبهای مغزی می توانند تاثیرات بزرگی بر تواناییهای شناختی و سلامتی عاطفی و مهارتهای حرکتی افراد بگذارند. بررسی این مساله این سوال را ایجاد می کند که آیا مسدود کردن تاثیرات بیماریزای فیبرین میتواند نتیجه جراحی مغز را بهبود بخشد و ناتوانی و معلولیت افراد را پس از ضربات مغزی کاهش دهد.
کانال عصر ایران در تلگرام